Hybrid Genre
Thousand Languages Issue 2
راه و رسم استحاله
Mohadeseh Mousazadeh Miandehiراه و رسم استحاله
کیتی فَریس
ترجمه ی محدثه موسی زاده (میاندهی)
اگرچه عموما این طور نیست، ولی در این روستا شکم دخترها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. شوهرش که پس از برخورد و
واژگونی تراکتورش با تخته سنگی ناپیدا درگذشت، نطفه اش را آنجا کاشته بود. دوره اش کردند تا او را که دیگر چیزی به زایمانش
نمانده بود، از دیدن صحنه ی مرگ مرد محافظت کنند. زمزمه می کردند: بچه! بچه! در حالی که با دست های خیس از عرقشان او
را به عقب هل می دادند. (چرا که شوهرش مرد محبوبی بود، مردی قدرتمند). اطراف او ازدحام می کنند به امید اینکه او چیزی به
دنیا بیاورد که از آنها بهتر باشد. او ناگهان بخشی از چیست؟ در داستان ها، دخترها تبدیل می شوند به گاو یا درخت، یا رودخانه، یا
اینکه با قوها و گاوهای نر و رودخانه ها می خوابند. حتی خوردن یک توت بی آزار در دشتی متروکه می تواند کسی را از خدای
.گیاهان بارور کند
می گویند که دختر رسیده است، آماده است که به بار بنشیند. شوهرش به بار نمی نشست، نمی رسید، حتی اگر نمرده بود. و دختر
متوجه شده که جایگاه استحاله رَحِمش است. اما دختر چه می خواهد؟ و رَحِم چه می خواهد؟
دختر نمی تواند نفس بکشد. بچه مانند زمین لرزه ای درونش می جنبد و رد دست و پایش را زیر پوست شکمش نشان می دهد. دختر
می خواهد که بچه دستش را دور انگشت او حلقه کند. می خواهد که بچه بیرون بیاید. می خواهد تنها باشد. هیچ چیزی را بیش از این
.که شکلات کش برود و جایی تنها، پنهانی کز کند و آن را بخورد، نمی خواهد
دختر می دود. آنقدر می دود تا گرفتگی وحشتناکی در پشتش احساس می کند. در قبرستان می ایستد. میتواند ببیند که آخرین فصلِ
چال کندن هم به همان خاک کهنه ای رسیده که زیر خاکسترهای تازه مدفون شده بود، زیر استخوان های تازه، زیر توده ی انبوه و
سفالینه های شکسته، زیر قصه هایی که نمی شود تغییرشان داد، زیر این حرف و آن حرفی که اهالی روستا می زنند. با خود به یاد
.می آورد واضح است که استخوان، استخوان است فارغ از اینکه کجا پیدا شده است